دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 47
بازدید ماه : 409
بازدید کل : 183955
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
اینم از حال ما در روز ولنتاین...

دیگه دستام حتی حوصله نوشتن هم ندارن.

اما یادشون نرفته که اول باید سلام کنن.پس سلااااااااااااااااااااااااااااااام دوستای گلم.Hello

مرسی از نظرای قشنگتون.تنها امیدی که دارم واسه نوشتن،همین نظراته قشنگه شماهاس.راستی ولنتاینتون مبارک.ببخشید میدونم دیره اما خوب از قدیم گفتن: کاچی به از هیچی...!اولین سالی رو گذروندم که هیچ عشقی نداشتم.حتی هستیم هم دیگه جایی تو قلبم نداره واسه عاشقی کردن بهش.روز ولنتاین با بچه ها رفتیم بیرون.من حالم خیلی بد بود.تو راه رفتن که بودم پرستو اس داد که دارین میرین؟منم گفتم آره تا 10 مین دیگه سرقرار باش.گفت:نمیتونم بیام،حالم خوب نیس.ازش خواستم که بیاد و اذیتم نکنه و دوباره گفت نمیام.منم برای اولین بار گفتم جهنم.میخوام که نیای.تا حالا سابقه نداشته بود باکسی اینطور حرف بزنم.اما آخرش اومد.بعد از اینکه همه جمع شدیم اول یه پاساژگردی کردیم و حدود ساعت 12 رفتیم ناهار بخوریم.رفتیم رستورانی که پاتوق همیشمون بود.داشتم با مهیار سفارش غذا میدادم که بچه ها اومدن پایین و گفتن بالا جا نیس و همه 2نفره نشستن.مام که هرگز طبقه پایین نمیشینیم.مدیرش گفت:اگه یه 5 مین صبر کنین حتما خالی میشه.پرستو که عین همیشه آدمو ضایع میکنه گفت:امروز ولنتاینه اینا حالا حالاها میشینن،نه،بریم جایه دیگه.حوصله ندارم صبر کنم.و در ننتیجه حرف پرستو اونجا رو بدرود گفتیم.پروا کرمه یه رستورانه دیگه داشت و حالا که اینجا جا نبود از خدا خواستش گفت:خوب حالا بریم اونجا.من که حوصله اون راهو نداشتم با بی میلی دنبالشون راه افتادم.بعد از کلی مسافت که رسیدیم.متاسفانه بسته بود.میخواستم کله پروا رو بکنم.بعد از کلی مشورت دوباره تصمیم گرفتیم بریم جای همیشگی.من که با حرفایی که پرستو زده بود روم نبود برم اونجا اما از گشنگی هم داشتم تلف میشدم.پرستو یه تماس گرفت رستوران که ببینه جا هست یانه.وخوشبختانه یکی واسمون نگه داشته بودن تا برسیم.قرار شده هممون بریم کلاس زبان.واسه همین مهیار و پروا رفتن یه مرکز زبان که سرراهمون بود و بقیمون رفتیم رستوران تا اونا در مورده اونجا تحقیق کنن و بیان.ماسفارش داده بودیم ویه یه ربعی میشد که منتظر بودیم که سروکله اون 2تام پیداشد و نیششون تا بناگوش باز بود و میخندیدن.حالا نگو این 2تا سوتی دادن اونجا.مهیار شروع کرد به تعریف.گفت :استاده که تدریس میکرده اومده باهامون حرف زده که سطحمون رو بسنجه.یه انگلیسی حرف میزده که نگو.بعد ازمون سوال پرسیده به انگلیش و مام بعد از کلی فهمیدیم داره میگه بابات چکاره اس؟و هدفت چیه از اومدن؟    مام همگی خیره به مهیار گفتیم خوب،تو چی گفتی؟ گفت:بهش گفتم ببخشید مهندس شرکت... و علاقه دارم میخوام خنگ نباشم به انگلیش چی میشه؟   ماهمه زدیم زیره خنده.واقعا به این دانشجویان مملکت باید آفرین گفت. بعد گفت استاده بهمون گفته خانما لطف کنین برین میزه اول بشینین و از ترمه اول شروع کنین.  زبانکده محصل   خلاصه کلی خندیدیم و حرف زدیم.اما میدونم که هیچکدوممون از ته دل نمیخندید یا لااقل از خودمو پرستو که مطمئن هستم.بعد از صرف غذام تشریف بردیم خونه.وقتی واسه مامانم اینا جریان مهیار رو تعریف کردم کلی خندیدن و داداشم با یه پوزخند گفت:خاک تو سرتون شما به چه امیدی پس زنده این که زبانتون اینقدر افتضاحه؟ البته ناگفته نماند من لسینینگم خیلی بهتر از اسپیکینگمه.وهمیشه زبانم 20 بوده.دیروز قرار بود هم بریم واسه کلاس ثبت نام کنیم و هم بریم نمایشگاه کتابی که تازه زدن.(آخه من عاشقه کتابم و با خوندنش آروم میشم)اما متاسفانه خیلی بارون بود و کنسل شد و افتاد واسه فردا.(یعنی اجازه ندادن تو بارون برم وگفتن سرمامیخوری وگرنه اگه به خودم بود از خدامم بود تو بارون راه برم تا قطره های بارون قلب و روحمو نوازش بدن)

خوب اینم خلاصه احوالاته ما.البته الهه چون جدیدا سرکار میره باهامون نبود اونروز.از همینجا یه بوس واسه الهه جونم که داره پول پارو میکنه واسه خودش.

دوستای گلم هرکی نمیتونه نظر بذاره تو جعبه پیام سمت چپ وبلاگمم که نظر بذاره من میخونم.لطفا آدرسای وبلاگاتونم بنویسین که من راحت بتونم بیام بهتون سر بزنم.از نوشاجون و مهربان جون که دائما بهم سر میزنن هم خیلی خیلی ممنون.

این شعر رو آجی لیلی دوست خالم که شیرازه فرستاده.و من با کمال میل این رو تو وبم میذارم تا شمام بخونین.تمامه این قلبها هم تقدیم به آجی لیلی جونم.اینم از شعر:

 

زیر این طاق کبود
یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود
که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس
شب و روزش بی نفس
همه آرزوهاش، پر کشیدن بود وبس
تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت
چشش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت
زود پرید روی درخت ، تو قفس سرک کشید
تو چش مرغ اسیر غم دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیورد رفت توی قفس نشست
تا که از حرفای مرغ شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم
یه دفعه مرغ اسیرنگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی بست، نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمیزاشت
تا یه روز یه باد سرد،میون قفس وزید
آسمون سرخابی شد ،سوز برف از راه رسید
شاپرک یخ زد ویخ،مرد و موندگار نشد ،چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد، نگاهش به آسمون

تا که دق کردشو مرد




جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط sogand